Admin Admin
تعداد پستها : 123 Registration date : 2008-08-19
| عنوان: انقلابِ پُست – اسلامی 3/1/2011, 01:12 | |
| اوليويه روا انقلابِ پُست – اسلامی برگردان : سيامند
لوموند – افکار عمومی اروپايی به خيزش تودهای در افريقای شمالی و مصر از دريچهای کهنه و قديمی که سی سال از عمرش میگذرد، نگاه میکند : انقلاب اسلامی ايران. اين افکار عمومی منتظرِ جنبشهای اسلامی است، به ويژه اخوانالمسلمين و معادلهای محلیِ آنها، حال چه در راس جنبش باشند، چه در کمينِ به دست گرفتنِ عنانِ قدرت. اما دور از نظر ماندن و پراگماتيسم اخوانالمسلمين مايهی تعجب و نگرانی شده : پس اسلاميستها کجايند ؟
اما اگر نگاهی به آنهايی که مبشران اوليهی خيزش بودند، بيندازيم، کاملاً آشکار است که موضوع بر سر نسلی نوينِ و پُست- اسلامی است. خيزشهای عظيم و انقلابیِ سالهای 1970 و 1980، برای آنها تاريخِ گذشته و قديمیاند، موضوعاتی است مربوط به پدرانشان. اين نسلِ جديد تمايلی به ايدئولوژی ندارد : شعارهای آنها همه پراگماتيک و کُنکرِت و مشخصند («برو گمشو»، «ارحال») ؛ آنها، آنچنان که گذشتگانشان در سالهای پايانی دههی 1980 در الجزاير کردند، اسلام را در صدر مطالبات خود نمیگذارند. آنها پيش از هر چيزی اکراه و عدم پذيرشِ خود از ديکتاتوریهای فاسد را به نمايش میگذارند و مطالبهی دمکراسی دارند. اين بالطبع به معنای اين نبوده و نيست که تظاهرکنندگان لائيکاند، اما تنها به اين معناست که آنها در اسلام، ايدئولوژیِ سياسیای که قرار است نظامِ بهتری برايشان به ارمغان آورد، نمیبينند : آنها در فضای سياسی کاملا سکولاری هستند. و اين امر در رابطه با ديگر ايدئولوژیها نيز برايشان صادق است : آنها ناسيوناليستند (به پرچمهای در اهتزازشان نگاه کنيد) اما ناسيوناليسم را در راس امور قرار نمیدهند. از همه جالبتر مسکوت گذاشتنِ کاملِ تئوری توطئه است : امريکا و اسرائيل (يا فرانسه در تونس، که تازه تا لحظهی آخر از بن علی حمايت کرد) عاملِ همهی بدبختیها و فلاکتِ جامعهی عربی معرفی نمیشوند. حتی شعار پان عربيسم هم از ميان برداشته شده، در حالی که تاثيرِ نمونه برداریها در خيابانهای مصر و يمن، پس از تحولاتِ تونس نشانگر اين است که واقعيتی سياسی در جهان عرب جاری و موجود است.
اين نسل بيشتر پلوراليست است، يقيناً چون که انديويدواليستتر هم هست. مطالعات جامعهشناسی نشان میدهد که اين نسل به نسبتِ نسلِ پيشين از سطح بالاتری از تحصيلات برخوردار است. بيشتر در خانوادههای تک هستهای با بچههای کمتر زندگی میکند، اما در عينِ حال بيکار است و يا با تنزل طبقاتیِ اجتماعی مواجه است. اين نسل از اطلاعات بيشتری برخوردار است، و عموما به ابزار ارتباطات جمعی مدرن که او را بی آن که نيازمند دخالت احزاب سياسی (که به هر حال وجودشان ممنوع است) کند، قادر به اتصال به شبکههای فرد به فرد میکند. جوانها میدانند که رژيمهای اسلامی همه تبديل به ديکتاتوری شدهاند : آنها نه شيفتهی ايراناند و نه عربستان سعودی. آنهايی که در مصر تظاهرات میکنند، دقيقاً همانهايیاند که در ايران عليه احمدینژاد تظاهرات میکنند (حالا به دليل پروپاگاند سياسی، رژيم تهران وانمود میکند که از جنبش سياسی مصر حمايت میکند، اما کار آنها تنها تسويه حسابی است با مبارک). اين نسل شايد که باور به عقايد دينی داشته باشد، اما آن را از مطالبات سياسیاش کاملاً جدا میکند : از اين نظر جنبش «سکولار» است، چرا که دين و سياست را از يکديگر منفک میکند. انجامِ مراسم دينی امری است کاملاً فردی و شخصی.
پيش از هر چيزی برای شان و منزلتِ انسانی، برای مطالبهی «توجه و احترام» است که تظاهرات و اعتراض صورت میگيرد : اين شعار ريشه در الجزايرِ سالهای پايانی دههی 1990 دارد. ارزشهای مورد مطالبه، عمومیاند و جهانی. اما دمکراسیِ امروزه مورد مطالبه، محصولی وارداتی نيست : اين است تفاوت اصلی با دمکراسیِ تبليغیِ هيئتِ حاکمهی بوش در سال 2003، که به هيچ عنوان قابل پذيرش نبود، چرا که هم مشروعيتِ سياسی نداشت و هم اينکه با دخالت نظامی همراه بود. پارادوکس قضيه اينجا بود که امروزه تضعيفِ ايالات متحده در خاورميانه و پراگماتيسمِ هيئتِ حاکمهی اوباما زمينهی بيانِ مطالبهای بومی برای دمکراسی با مشروعيتی تام و تمام را مهيا میکند.
اين به معنای اين است که يک شورش به انقلاب نخواهد انجاميد. جنبش رهبر ندارد، خبری از احزاب سياسی نيست و تشکيلاتی هم در ميان نيست، چيزهايی که با طبيعتِ آن کاملا هماهنگند، اما برای نهادينه کردنِ دمکراسی هم معضل و مشکل توليد خواهد کرد. احتمالِ اينکه از ميان رفتنِ يک ديکتاتور، آنطوری که واشنگتن برای عراق میخواست، به استقرارِ يک دمکراسی ليبرال بيانجامد کم است. در هر کشور عربی، درست مثل هر جای ديگری، عرصهی سياست بسيار پيچيده است، که توسط ديکتاتور از نظرها پنهان شده است. در نتيجه در عمل، به جز اسلاميستها، و در بسياری مواقع سنديکاها (حتی تضعيف شده)، هيچ چيز ديگری موجود نيست.
اسلاميستها از ميان نرفتهاند، اما تغيير کردهاند
ما آنهايی را اسلاميست میناميم که در اسلام ايدئولوژیای سياسی برای حلِ همهی معضلاتِ اجتماع میيابند. از همه راديکالترهاشان برای جهاد بينالمللی عرصه را ترک گفته و ديگر در محل نيستند : آنها با القاعدهی مغربِ اسلامی (AQMI) در صحرا، پاکستان و يا در حومهی لندناند. پايهی اجتماعی و يا سياسی ندارند. جهادِ جهانی با جنبشهای اجتماعی و مبارزاتِ ملی بطور کامل قطع رابطه کرده است. البته پروپاگاندِ القاعده میکوشد خود را همچون طلايهدارِ همهی جوامع مسلمان عليه ستمِ غرب نشان دهد، اما [اين تبليغات ديگر] موثر و کارآ نيست. القاعده جوانانِ جهادیِ کنده شده از سرزمينِ خود را عضوگيری میکند، آنهايی که فاقد پايگاه اجتماعیاند، که همهی علايق و روابط خود را با اطرافيان و خانوادهشان بريدهاند. القاعده در منطقِ «تبليغات بر مبنای اتفاقات» اش مانده و هرگز دغدغهی پردازشِ ساختاری سياسی در متنِ جامعهی مسلمان را نداشته است. از آنجا که تحرکاتِ القاعده عموماً و به ويژه در غرب صورت میگيرد و يا اهدافِ مشخصی را که به عنوان غربی شناخته میشوند در نظر میگيرد، تاثيرش در جامعهی واقعی عملاً معادل صفر است.
يک توهمِ ديگر ديدگاهی، متصل کردن اسلامگرايیِ گستردهای که در سی سالِ اخير جوامعِ عربی با آن دمخور بودهاند با راديکاليسمِ سياسی است. اگر جوامعِ عربی آشکارا به نسبت سی يا چهل سال قبل اسلامیترند، چگونه میتوان فقدانِ شعارهای اسلامی در تظاهرات و اعتراضات اخير را توضيح داد ؟ اين پارادوکس اسلامی شدن است : چيزی که وسيعاً موجبِ غيرسياسی شدنِ اسلام شده. از نو اسلامی شدنِ اجتماعی و فرهنگی (حجاب بر سر گذاشتن، [افزايش] شمارِ مساجد، چندبرابر شدن شمارِ نمازگزاران، کانالهای تلويزيونی مذهبی) توسطِ مبارزينِ اسلاميست صورت نگرفته است، اين امر موجب گشودنِ «بازار دين» بر افراد ديگری نيز شده، طوری که ديگر هيچ کس صاحب انحصاری آن نباشد ؛ اين همان چيزی است که با جستجویِ مذهبیِ امروز جوانان نيز هماهنگ است، جستجويی که فردی و همينطور متحول و رو به تغيير است. کوتاه سخن اينکه اسلاميستها انحصارِ گفتارِ مذهبی در متنِ اجتماع را از دست دادهاند، چيزی که در دههی 1980 منحصر به آنها بود.
از سويی ديکتاتورها عموماً (البته نه در تونس) اسلامی محافظهکار، مشهود ولی بسيار اندک سياسی ؛ اسلامی که وسواسی بيمارگونه برای کنترلِ اخلاقيات و روحيات مردم دارد را بال و پر میدهند. حجاب زنان امری پيشپا افتاده است. اين محافظهکاری حکومتی هماهنگ و متجانس با جنبش موسوم به «سلفی»هاست که همت خود را عمدتاً بر از نو اسلامی کردنِ افراد میگذارد و نه جنبشهای اجتماعی. خلاصه، از نو اسلامی کردن موجب پارادوکسی در همهی ابعاد خود شده، يعنی از نو اسلامی کردن، ابتذال و غيرِ سياسی شدن شاخصِ مذهبی را با خود داشته : آنگاه که همه چيز مذهبی است، ديگر چيزی مذهبی نمیماند. چيزی که از نگاهی غربی، همچون موجِ بزرگِ سبزِ از نو اسلامی کردن به نظر میآمد، در واقع چيزی جز ابتذال و پيشپا افتادگی نبود : همه چيز اسلامی شد، از فست فود بگير تا مُدِ زنانه. اما اشکال پارسايی و پرهيزگاری هم فردی شدهاند : ايمان و اعتقاد را خودم و به صورت فردی میسازم، به دنبالِ واعظی میگردم که از ساختنِ خود سخن بگويد، [يکی] مثل عمرو خالد مصری، و ديگر دغدغهای و توجهی به اتوپیِ دولتِ اسلامی ندارم. «سلفی»ها که همّ و غمّشان دفاع از علامات و نشانهها و ارزشهای مذهبی است و هيچ برنامهی سياسیای ندارند : آنها در اعتراضات و تظاهرات که زنانی با برقع در آنها ديده نمیشود، غايبند (در حالی که شمارِ زنان در ميانِ تظاهر کنندگان بسيار بالاست، حتی در مصر). بعد هم ديگر گرايشهای مذهبی که گمان میبرديم به پشت صحنه رانده شدهاند، مثل صوفيسم، از نو با اقبال روبرو و شکوفا شدهاند. اين تنوعِ [گرايشاتِ] مذهبی هم خارج از چارچوبِ اسلام است، نمونهی آن را در الجزاير و يا در ايران می بينيم، با يک موجِ گستردهی تغيير مذهب به مسيحيت.
خطایِ ديگر در نظر گرفتنِ ديکتاتورها به عنوانِ مدافعينِ سکولاريسم در مقابلِ فناتيسم مذهبی است. رژيمهای استبدادی جامعه را سکولاريزه نکردهاند، برعکس، به جز موردِ تونس، آنها همه کار کردهاند تا خود را با يک باز اسلامی نمودن از نوعِ نئوبنيادگرا راحت کنند، از آن نوعی که بدونِ داشتنِ دغدغهای در رابطه با ماهيتِ حکومت، از جاری کردن قوانين شريعت سخن میگويند. در همه جا علما و نهادهای مذهبیِ رسمی با پناه گرفتن در پسِ محافظه کاری فقهیای هراس زده در خدمت دولت به کار گرفته شدهاند. طوری که روحانيون سنتی، تحصيل کرده در الازهر، ديگر عملاً نه در مسائلِ سياسی و نه در مسائلِ مهمِ اجتماعی، اصلاً هيچ دخالت و نقشی ندارند. آنها چيزی برای ارائه کردن به نسل جديد که کاوشگرِ مدلهايی نوين برای زيستنِ ايمان و اعتقاداتش در جهانی گشودهتر و آزادتر است، ندارند. و به ناگاه متوجه میشوی و میبينی که محافظهکارانِ دينی ديگر يار و همراهِ اعتراضاتِ تودهای نيستند.
کليدی برای تغييرات
اين تحولات جنبشهای سياسی اسلاميست را نيز شامل میشود ؛ جنبشهای سياسی اسلاميست که در جنبش اخوانالمسلمين و مشابهاتش، همچون حزب نهضت در تونس، تجسم میيابند. اخوانالمسلمين کاملاً تغيير کرده. نقطهی نخست بیترديد در رابطه با تجربهی شکست است ؛ حال چه در موفقيت و پيروزی ظاهری (انقلابِ اسلامی در ايران)، و چه در هزيمت و شکست (فشار و سرکوبی که در همهجا با آن مواجهند). نسلِ جديدِ مبارزين [اخوان] و همينطور قديمیترها همچون رشيد غنوشی در تونس از اينها درس آموخته، آنها فهميدهاند که تمايل به گرفتنِ قدرت [سياسی] در پیِ يک انقلاب يا منجر به جنگِ داخلی میشود، يا به استقرار ديکتاتوری ؛ آنها در مبارزهشان عليه اختناق به ديگرِ نيروهای سياسی نزديک شدهاند. خودشان به عنوان کسانی که جامعهی خود را به خوبی میشناسند، از وزنِ ناچيزِ ايدئولوژی در آن اطلاع دارند. همچنين آنها از مدل ترکيه آموختهاند : اردوغان و حزب عدالت و توسعه توانستهاند دمکراسی، پيروزی انتخاباتی، توسعهی اقتصادی، استقلالِ ملی و تبليغ و ارج گذاری بر ارزشهای اگر نه اسلامی، لااقل «اصيل» را با هم آشتی بدهند.
اما اخوانالمسلمين به ويژه ديگر حاملِ مدلِ اقتصادی و يا اجتماعی متفاوتی نيست. آنها از نظر اخلاقيات محافظهکار شدهاند، اما از نظر اقتصادی ليبرال. و اين بیترديد تغيير و تحول از همه چشمگيرتر آنهاست : در سالهای دههی 1980 اسلاميستها، (به ويژه شيعيان) وانمود به حمايت از منافعِ ستم ديدگان میکردند و اقتصاد دولتی و توزيع مجدد ثروت را در صدر قرار میدادند. امروزه اخوانالمسلمين مصر رفرمِ ضدِ اصلاحات ارضیِ اجرا شده توسط مبارک را تائيد میکند، رفرمی که در آن به زمينداران اجازه داده شد تا دارايیهای ارضی خود را افزايش داده و کارگران کشاورزی را اخراج کنند. تا جايی که اسلاميستها ديگر در جنبشهای اجتماعیِ فعال و موجود در دلتای نيل حضوری ندارند، و به اين ترتيب شاهد بازگشتِ مجدد «چپ» هستيم، يعنی مبارزين سنديکاليست.
اما اين بورژوا شدن اسلاميستها شانسی برای دمکراسی هم هست : دست کشيدن از کارتِ انقلاب اسلامی، آنها را از آشتی با باقیِ احزابِ سياسی به سویِ توافق و ائتلاف و وحدت با آنها میراند. امروز ديگر موضوع بر سر اين نيست که بدانيم آيا ديکتاتورها بهترين خاکريز برای مقابله با اسلاميسم هستند يا خير. اسلاميستها تبديل به بازيگرانِ بازیِ دمکراسی شدهاند. آنها يقيناً از وزنِ خود در جهتِ کنترلی بيشتر بر اخلاقيات استفاده خواهند کرد، اما از آنجا که فاقدِ دستگاه و ماشينِ سرکوبی مثل ايران، ويا پليس مذهبیای مثل عربستان سعودیاند، ناچارند با مطالبهی آزادیهای بيشتر که تنها در محدودهی مطالبهی انتخابات پارلمانی نمیماند، کنار بيايند. خلاصه يا اسلاميستها خود را با گرايش سَلَفیها و محافظهکارانِ سنتی هماهنگ میکنند، و به اين ترتيب ادعاهايشان مبنی بر انديشهی اسلام در مدرنيته را از دست میدهند، و يا اينکه ناچارند مفاهيمشان در رابطهی ميان مذهب و سياست را مورد بازنگری قرار دهند.
از آنجا که نسلِ در حالِ انقلاب اصلاً در جستجویِ سازماندهی سياسی خود نيست، اخوانالمسلمين بيشتر در معرض تغييرات خواهد بود. در شورش و اعتراض حضور داريم و میمانيم، اما در اعلامِ نظام و رژيمی جديد، خير. از سوی ديگر، جوامع عرب همچنان محافظهکار ماندهاند ؛ طبقات ميانی و متوسط که در پی ليبراليزاسيون اقتصادی توسعه و گسترش يافتهاند در پی ثباتِ سياسیاند : اين طبقات پيش از هر چيزی عليه طبيعتِ درندهخویِ ديکتاتور، که در رژيم تونس منحصر به جنونِ ثروتاندوزی و سرقتِ اموال عمومی شده بود، میشورند. مقايسهی ميان تونس و مصر بسيار روشنگر خواهد بود. در تونس باندِ بنعلی همهی متحدانِ بالقوهی خود را، با عدم پذيرش تقسيم نه تنها قدرت، بلکه و به ويژه ثروت، تضعيف کرده بود : طبقهی سرمايهدار عملاً و به معنای واقعی و بطور دائم توسط اين خانواده چاپيده میشد، و ارتش نه تنها از منظری سياسی خارج از بازی گذاشته شده بود، بلکه و به ويژه در زمينهی توزيع ثروت نيز : ارتش تونس فقير بود ؛ اين ارتش حتی در داشتنِ رژيمی دمکراتيک که بودجهای بالاتر برايش درنظر بگيرد، منافعی صنفی دارد.
برعکس در مصر رژيم پايهی اجتماعی گستردهتری داشت، ارتش نه تنها در قدرت [سياسی] سهيم بود، بلکه همينطور در مديريت و سهمبری از منافع آن نيز شريک بود. مطالبهی دمکراسی در سراسرِ جهان عرب با ريشه دواندنِ شبکههایِ حامیپروری هر رژيم مواجه خواهد شد. در اينجا يک جنبهی مردم شناسی جالب توجه وجود دارد : آيا مطالبهی دمکراسی قادر به فراتر رفتن از شبکههایِ پيچيدهی وابستگی و تعلق به گروههای اجتماعیِ واسطه (مشتمل بر ارتش، قبايل، حاميانِ سياسی، و غيره) است ؟ ظرفيتِ رژيمها برای بازی کردن روی وابستگیهای سنتی (بدویها در اردن، قبايل در يمن) چه ميزان است ؟ اين گروههای اجتماعی چگونه میتوانند، و يا نمیتوانند، به اين مطالبهی دمکراسی متصل و تبديل به بازيگران آن شوند ؟ چگونه مذهبِ مورد ارجاعِ اين گروهها خود را تغيير داده و با شرايط جديد هماهنگ میکند ؟ اين روند طولانی و آنارشيک خواهد بود، اما به يک امر میبايست يقين داشت : ديگر در دورهی استثناگرايیِ عرب و مسلمان نيستيم. تحولاتِ اخير تغييراتی عميق در جوامعِ جهانِ عرب در پی خواهد داشت. اين تغييرات از مدتها پيش در جريانند، اما در قفایِ کليشههای جامد و تغييرناپذيری که غرب به خاورميانه نسبت میداد، پنهان مانده بودند.
بيست سال قبل، شکستِ اسلام سياسی را منتشر کردم. اينکه اين کتاب خوانده شد يا خير، اهميتی ندارد، اما آنچه که امروز در جريان است نشانگر آن است که بازيگرانِ محلی خود از تاريخِ خودشان آموختهاند. ما يقيناً کارمان با اسلام هنوز تمام نشده، و دمکراسی ليبرال هم «پايان تاريخ» نيست، اما از اين پس، بايد به اسلام در چارچوبِ آنچه که خود را در رابطه با فرهنگِ موسوم به «عرب و مسلمان» مینامد، انديشيد، که امروز ديگر همچون گذشته در خود فرو رفته و بسته نيست.
اوليويه روا، استاد و رئيس برنامهی مديترانهای در انستيتو دانشگاهی اروپايی فلورانس (ايتاليا) | |
|